پسرک جلوی خانومی را میگیرد و با التماس میگوید :خانم !
تو رو خدا یه شاخه گل بخرید.
زن در حالی که گل را از دستش میگرفتنگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد , چه کفش های قشنگی دارید !زن لبخندی زد و گفت:برادرم برایم خریده است دوست داشتی جای من بودی؟؟پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت : نه ولی دوست داشتم جای برادرت بودم !... تا من هم برای خواهرم کفش می خریدم…
یادگاری از بهزاد + نوشته شده در جمعه ۱۳۹۷/۰۸/۰۴ ساعت 20:8 توسط بهزاد | ياشـــــــاسین آذربایجـــــان ...ادامه مطلب
ما را در سایت ياشـــــــاسین آذربایجـــــان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : behzad-shiri بازدید : 94 تاريخ : سه شنبه 13 دی 1401 ساعت: 2:33
روزی برخواهی گشتو من، صدای نفسهایت را خواهم شناختو صدای قدم هایتو صدای نگاهتو صدای قلبتاولین جمله ات چقد تکراریستسالهاست این صحنه را در خاطرم مرور می کنممی گویی: "می دانم، دیر آمده ام"سکوت می کنماما . . .تو نمیدانی که،دل من هنوز هم برایت تنگ می شود . . .یادگاری از بهزاد + نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۱۲ ساعت 23:0 توسط بهزاد | ياشـــــــاسین آذربایجـــــان ...ادامه مطلب
ما را در سایت ياشـــــــاسین آذربایجـــــان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : behzad-shiri بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 13 دی 1401 ساعت: 2:33